دل نوشته های من
تو همه زندگی من هستی و من بدون وجود تو حتی لحظه ای هم نمی توانم زندگی کنم .کم کم مهر و علاقه شوهر زینب در دل زینب افتاده بود و او هم از زندگی خود احساس رضایت می کرد تا اینکه متوجه شد که باردار شده و فرزندی در راه دارد .خوب کمی حول و اضطراب داشت به هر حال در یک شهر غریب به دور از پدر و مادر و خانواده متوجه مسئولیت بزرگی شده بود و تنها یاورش شوهرش بود .در همین حین بود که ملیحه با شوهرش برای تبریک و مبارکی به منزل زینب امدند که زینیب متوجه شد که ملیحه نیز یاردار است دست تقدیر بر روی زندگی این دوست با یکدیگر گره خورده بود . زینب متعحب و حیران زده به زندگی خود و ملیحه نگاه می کرد ! چیزی که هیچ وقت تصورش را نمی کرد ملیحه به شیراز برگشت و چند ماهی بعد بچه ا ش به دنیا امد او صاحب دخنری شده بود. زینب هم دور روز بعد از بچه دار شدن ملیحه بچه دار شد البته یک پسر ! شوهرش سر از پا نمی شناخت . او دیگر حالا محبت دو چندانی به زینب و فرزندش می کرد، سر آمد همه فامیل شده بود ازمهر و علاقه اش به خانواده هر دو تقریبا زندگی ارام و خوبی داشتند در همین حبن بود که زینب فرزند دوم خود را بار دار شد الیته با فاصله یک سال از فرزند اولش نمی دانست که خوشحال باشد یا ناراحت اخر او تازه 18 ساله شده بود و صاحب دو فرزند ، شوهرش وقتی حول و اضطراب زینب را دید به او گفت : نگران نباش ان شا اله که قدمش پر رزق و روزی می باشد و ما به همین دو بچه کفابت می کنیم و دیگر بچه دار نمی شویم دل زینب به زندگی گرمتر شد وعلاقه اش به شوهرش بیشتر فرزند دومش به دنیا امد او نیز یک پسر بود ان هم چه پسری از همان بچگی اش شیطان بود و زبل ......ادامه دارد
دوستان عذر من را بپذیرید اگر دیر به روز می کنم هر چه فرزندم بزرگتر می شود کمتر به من اجازه پشت سیستم نشستن را می دهد در ضمن سیستمم هم دچار مشکل شده و کنون هم با سیسنم همسرم وبلاگم را به روز کردم .ا ن شا اله که به بزرگواری خودتان اینجانب را ببخشید در ضمن یکی از دوستان در خواست دعا و بر طرف شدن مشکلش را از شما سروران گرامی داشت و دیگر دوستی درخواست بر اورده شدن حاجت دوستش را از شما عزیزان داشت ان شا اله که همه دوستان به مراد و مطلب خود برسند در حق همدیگر دعا می کنیم و التماس دعا از همه سروران...
Design By : Pars Skin |